بچهننه
چیز جالبی که توی این محله جریان داره اینه که ملت کار ندارن روی در و دیوار کنارش چیزی به اسم زنگ یا آیفون وجود داره یا نه. درستتر اینه که بگم میبینندش اما به کاربردش اعتقادی ندارن چون هر چند تا شستی زنگ و برای هر چند طبقه باشه همه رو به ترتیب چندین بار فشار میدن و بلافاصله با دست و کلید و لگد میکوبند به در و همزمان اهالی داخل خانه رو عربده میکشن! بعد کلاً کاری هم ندارن! یعنی حالا که خانوم صاحبخونه رفته ولایتشون و آقای صاحبخونه هم یا نیست و یا به دلایل عدیده نمیخواد در رو باز کنه، ما رو اینقدر صدا میکنن تا درو باز کنیم بعد میآن یه دور توی حیاط میزنن دو جمله چرت و پرت میگن و میرن تا یکی دو ساعت بعد.
ماه پیش وقتی پاچهی مأمور برق رو به خاطر این مدل در زدنش گرفتم گفت من از کجا بدونم این زنگ سالمه؟!!! گفتم حالا اصل بر سلامته یه امتحان کن بعد اینجوری بیفت به جون در. بعد هم همون لحظه یه اتیکت بزرگ برداشتم با ماژیک روش درشت نوشتم زنگ سالم است و چسبوندم زیر زنگ. (البته دربازکن خرابه و باید هر بار بریم خودمون درو باز کنیم.)
هفتهی پیش پسرک خواهرزادهی صاحبخونه رو سعی کردیم توجیه کنیم خیر سرمون، افاقه نکرد. گفتیم بیخیال، کسی بیقرار قبلی با ما کاری نداره. سیم آیفون رو کشیدیم و مثلاً خودمون رو خلاص کردیم. هر چی هم پسرک هوار کشید عمووووووووو محل نذاشتیم. منتها دست کم گرفته بودیمش چون به طرفةالعینی از در کشید بالا و پرید توی حیاط! منتها همین که عین اجل معلق نازل شد توی خانه داییجانش، با یک مهمون مرد غولهیکل نکره مواجه شد و لابد بساطی در میانه که نباید میدید. از اون روز کاملاً توجیه شد که بالای دیوار راه ورود به خونه نیست. حالا میآد زنگ و در میزنه، داییاش میپرسه: اهه؟ میگه واز کن دایی! دایی میگه برو خونهتون! میپرسه برا چی؟ بساطی داریم…
بعد ما اینجا پادشاهیم! روبرویی که به دلیل نوع خاص کاسبیاش شبانه روز مشتری و طلبکار داره. صبحهای جمعه هم مادر خانومه اقلاً چهل و پنج دقیقه همهی اعضای خونه رو حضورغیاب میکنه بلکه یکی بیدار بشه و درو باز کنه براش. چند روز پیش از بیرون اومدم دیدم پلیس اومده بود در خونهشون و ملت بیکار هم حاضر پای پنجره و لای در. خانومه جیغ میکشید که: نیست، خونه نیست، ناصر خونه نیست، چند بار بگم؟ و پلیسه هم از اون بلندتر.
نیوشا دخترکشون ول شده بود توی کوچه و ناظر همهی این قضایا. گفتم این بچه چه گناهی کرده؟ خانوم همسایه صداش کرد بیاد توی حیاط ما، بچه گفت مامانم اجازه نمیده. و من، راهمو کشیدم اومدم تو و سرمو قایم کردم توی نت تا قال بخوابه. تجربهام به سختی یادم داده که بگم به من چه، اما هنوز هر بار میبینمش توی دلم براش گریه میکنم، عین یه ساقهی پژمرده و آفت زده است؛ اینه که حرف کلاهقرمزی رو توی دادگاه خوب میفهمم. برید فیلمشو ببینید. خیلی خوبه.
سلام خوبی؟ چقدر اعصاب خرد کن هستن ...
سلام. دلم برای دخترک سوخت :( کرج میشینید؟
سلام دورای عزیزم . خوبی . خیلی وقت بود گم کرده بودم تو رو . یادت میاد منو . یه روزایی تو نی نی سایت دنیایی داشتیم . ازت بی خبر بودم . هر چی گشتم توی وبلاگ خبری از نی نی نبود؟؟ هنوز خبری نیست ؟ خودت خوبی . هنوز کرج هستی . دوست داشتی به من سر بزن.
امیدوارم روزهای خیلی بهتری برات در راه باشن عزیزدلم[ماچ]
سلامممممممممممممممم دورا تو که مرام نداری یه سری به ما بزنی چه حال چه خبر سرت خیلی شلوغه ... چطوره خوش میگذره رمز وب رو برات میزارم خصوصی بوسسسسسس
سلام اگر بخواهید می تونید به 123 اطلاع بدید. اونا کمک میکنند عزیزم.